خب خب الان که دارم این پست و مینویسم روی تختم برای آخرین شب توی این خوابگاه دراز کشیدم یکی از دوستای راهنماییم داشت میگفت وای چه حس عجیبی حقیقتا اصلا عجیب نیست تو این یه ماه انقد اذیت شدم تو خوابگاه که هیچ حس ناراحتی نسبت به اینکه دارم میرم و ترم بعد هم نمیخوام بمونم ندارم فک میکنم تقریبا با هرجور آدمی توانایی سازگاری دارم یعنی درواقع توانایی تحمل ولی فکر میکنم سختترین بخشش برام واقعا خوابه یعنی تو این یه ماه تقریبا که اینا ساعت چهار میخوابیدن و ساعت یک ظهر بیدار میشدن واقعا حالم بد بود حالا اگه ساکت و آروم برای خودشون بیدار بودن اوکی بود ولی سر و صدای زیااااااد دارن حالا خلاصه که هر چی بود تموم شد حسن نسبت بهش اینجوری بود که اوکی خوب و بد گذشت و دیگه به نظرم به اون موقعیت رسیدیم که کافیه بودن در اینجا و بهتره دیگه اینجا نباشم وقتی هم گفتم یکم ادای اینا که وای نه ناراحت میشیم رو درآوردن و منم کلا گفتم آخی بعدم م گفت نرو دلت تنگ میشه ها گفت
اشتراک گذاری در تلگرام
امروز کنکور ارشد بود سلام البته پدرم در اومد خونه ما نزدیک حوزه بود یعنی نزدیک دانشگاه فردوسی منتها من دانشکده کشاورزی بودم که میشه نزدیک پیروزی که این دوره دیگه صبح ساعت هفت من اسنپ گرفتم اون بنده خدا هم پرسید از همین در برم یا نه منم گفتم دیگه نقشه آدرس داده لابد از همین زودتر میرسه وگرنه بلد بودم بگم از اون در اون طرف دانشگاه بره رفت و گیر کرد تو ترافیک دیگه من دیدم هفت و نیم شد همه هم هی از ماشینا پیاده میشدن بدو بدو میرفتن دیگه منم پیاده شدم حالا دانشکده من اون سر دانشگاه من دارم از در این سر دانشگاه وارد میشم نیم ساعت دوییدم تا رسیدم حالا من همینجوری هم هنوز سرفههام خوب نشده دیگه نیم ساعت رفتم فقط نشستم استراحت کردم آب خوردم سرفه کردم خود کنکورم که والا مردم چرا اینجورین یارو یه مداد نیاورده بود با خودش منم که رشته خودم آزمون ندادم ولی چهل دو سهتا زدم از صد و ده تا فک کنم حس میکنم خیلی زدم امیدوارم منفی نشه با اعتماد به نفس زیاااا
اشتراک گذاری در تلگرام
یه یارویی پیام داده بهم که منم دانشجو فلانیم و موضوعم یکیه میشه چیزایی که درآوردی تا الان و به منم بدی آه خدایا من خون دل خوردن براشون این الان امتحان الهی برای بخشندگیه یا امتحان برای توانایی نه گفتن نه هم بگم یه وقت میره به استادم میگه بعد زشت میشه استادم فک میکنه گدام ایش
اشتراک گذاری در تلگرام